آروینآروین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آروین شیطونک مامان و بابا

سیسمونی پسر گلی

دست مامانی زهرا و بابایی جعفر درد نکنه که سنگ تموم گذاشتن مرسی ایشالا آروین باید براشون جبران کنی اااا  یادت نره . راستی عکس محمد گلیم تو روز سیسمونیت هست. آروین یه چشن کوچولو هم مامان برا سیسمونیت گرفت که مامانی ها و خاله و زن دایی و عمه ها و خاله فاطمه و زن عمو مریم و زن عمو فاطمه و خاله مینا اومدن و کلی هم خوش گذشت و اون گاوه و اون خرس زرده رو خاله فاطمه برات آورده بود و اون قطاره هم محمد جون ویه فیل فرفورژه هم زن عمو مریم و  بقیه ام پول برات کادو آورده بودن دست همگیشون درد نکنه   ...
17 مرداد 1392

مامان تنبله

مامانی از اونجایی که من تنبلم و الان تو 2 ماهه هستی که من برات وب درستیدم پس عکس و خاطراتت رو درهم میزارم هر وقت که وقت کردم و هر وقت شما اجازه دادی مامان به نت برسه . فدات
17 مرداد 1392

خاطرات جنینی 2

بعد از اینکه فهمیدم فکر می کردم که روزگار سختی رو خواهم داشت چون شنیده بودم خانوم های نی نی دار حالشون بد می شه ولی شما خیلی آقا بودی و اصلا حال مامان رو بد نکردی توی این دوران تحت نظر خانم دکتر آهنگری و خانم دکتر احمدپور بودی و بابایی هوامون رو خیلی داشت و ما هم کلی سو استفاده کردیم و حالش رو بردیم   ...
13 مرداد 1392

خاطرات جنینی

نی نی  گلم مامان و بابا 91/7/6 بود روز پنج شنبه و گلپایگان بودیم که به وجود شما توی شکم مامان شک کردیم ولی موضوع رو به کسی نگفتیم تا با بابا اومدیم تهران و تا شنبه صبح صبر کردیم. صبح زود با بابا رفتیم آزمایشگاه نانو توی رسالت و نزدیک ظهر بابا رفت و جوابش رو گرفت که گفتن بعللللللللللللللللله شما یه نی نی ناز دارین  راستش هر دو خیلی شکه بودیم چون نی نی دار شدن جزو برنامه هامون نبود مامان شکه بود و بابا علی مثل همیشه مامان رو آروم می کرد و با هم تصمیم گرفتیم که تا آمدن شما خودمون رو آماده  کنیم و بهترین شرایط رو برات محیا کنیم امیدوارم از پسش بر بیام و برات چیزی کم نزارم  عزیزم برات بهترین ها رو آرزومندم
13 مرداد 1392
1